نا گفته های دل شکسته

ای ساربان، ای کاروان
لیلای من کجا می بری
با بردن لیلای من
جان و دل مرا می بری
ای ساربان کجا می روی
لیلای من چرا می بری
در بستنِ پیمان ما
تنها گواه ما شد خدا
تا این جهان، بر پا بود
این عشق ما بماند بجا
ای ساربان کجا می روی
لیلای من چرا می بری
تمامی دینم، به دنیای فانی
شراره عشقی، که شد زندگانی
به یاد یاری، خوشا قطره اشکی
به سوز عشقی، خوشا زندگانی
همیشه خدایا، محبت دلها
به دلها بماند، بسان دل ما
که لیلی و مجنون فسانه شود
حکایت ما جاودانه شود
تو اکنون زعشقم گریزانی
غمم را ز چشمم نمی خوانی
ازاین غم چو حالم نمی دانی
پس از تو نمونم برای خدا
تو مرگ دلم را ببین و برو
چو طوفان سختی ز شاخه غم
گل هستی ام را بچین و برو
که هستم من آن تک درختی
که در پای طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش
زخشم طبیعت شکسته
ای ساربان، ای کاروان
لیلای من کجا می بری
با بردن لیلای من
جان و دل مرا می بری
ای ساربان کجا می روی
لیلای من چرا می بری

نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:55 توسط نیکان| |

ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود

من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم نیش درون

پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود

او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود

با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود

شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم

وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا

طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود

نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:47 توسط نیکان| |

سخته عاشق باشي ؛ ولي هيشکي ندونه ....
اشکاتو زودي پاک کني کسي نفهمه !
سخته دوستش داشته باشي ولي ندونه ...
سخته نگاهش بکني اما نخونه ....
واي که چه سخته !

قشنگي عشق که ميگن شايد همینه ... !!!

نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت 22:9 توسط نیکان| |

خندیدن خوب است ....
قهقهه عالیست !
گریستن آدم را آرام میکند ،
اما ....
لعنت بر بغض !

که آدم را خفه میکند ... !!!

نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت 22:7 توسط نیکان| |

 

تبسم تو ، تجسم تمام خوبیهاست.
به تبسمت سوگند ، شادبودنت آرزوى من است...!


نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت 22:3 توسط نیکان| |

هـــــــمین که عشق باشد آن هـــــــم در حوالی تو...
هر چقـــــــدر هم که زمستان باشد


بــــــــــــــهاری ترین هوا سهم من است..
.

نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:59 توسط نیکان| |

نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:56 توسط نیکان| |



 

 


 

 

 

 

 

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

  زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت 

 
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم

     آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت 


روز میلاد  ، همان روز که عاشق شده بود

  مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت  

 
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

    عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت 

 
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت


نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت 9:50 توسط نیکان| |

شبِ آغاز هجرت تو شبِ در خود شکستنم بود
شبِ بی‌رحم رفتن تو شبِ از پا نشستنم بود
شبِ بی تو شبِ بی من
شبِ دل‌مرده‌های تنها بود
شبِ رفتن شبِ مردن
شبِ دل کندن من از ما بود

واسه جشن دلتنگی ما گل گریه سبد سبد بود
با طلوع عشق من و تو هم زمین هم ستاره بد بود
از هجرت تو شکنجه دیدم کوچ تو اوج ریاضتم بود
چه مؤمنانه از خود گذشتم کوچ من از من نهایتم بود

به دادم برس، به دادم برس تو ای ناجی تبار من
به دادم برس، به دادم برس تو ای قلب سوگوار من

سهم من جز شکستن من تو هجوم شب زمین نیست
با پر و بال خاکی من شوق پرواز آخرین نیست
بی تو باید دوباره برگشت به شب بی‌پناهی
سنگر وحشت من از من مرهم زخم پیر من کو
واسه پیدا شدن تو آینه جاده سبز گم شدن کو
بی تو باید دوباره گم شد تو غبــــار تباهی

با من نیاز خاک زمین بود تو پل به فتح ستاره بستی
اگر شکستم از تو شکستم اگر شکستی از خود شکستی

به دادم برس، به دادم برس تو ای ناجی تبار من
به دادم برس، به دادم برس تو ای قلب سوگوار من

شبِ بی تو شبِ بی من
شبِ دل‌مرده‌های تنها بود
شبِ رفتن شبِ مردن
شبِ دل کندن من از ما بود

شبِ بی تو شبِ بی من
شبِ دل‌مرده‌های تنها بود
شبِ رفتن شبِ مردن
شبِ دل کندن من از ما بود

نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 15:40 توسط نیکان| |

 

یه اشتباه کهنه بود دلهره قرار ما

 

یه قصه همیشگی نترس و دنبالم بیا

 

تو مثل سنگ کهربا تودست یار نابلد

 

فریب چشمای تو بود که حرف عاشقونه زد

 

اما تو کیش و مات من بازی برنده ای نداشت

 

دلم به فردا خوش نبود یکی سرم کلاه گذاشت

 

دوباره عاشقی تو خاطره های در به در

 

دوباره شونه های من چتری برای دو نفر

 

دوباره واج بی کسی به اون که موندنی نبود

 

یکی مثل تو بی وفا دشمن این دل حسود

 

بعد تو عادتش می دم به روزگار بی کسی

 

تو هم مثل فرشته ها به داد من نمی رسی

 

یه اشتباه کهنه بود دلهره قرار ما

فرقی برام نمی کنه می خوای بیا می خوای نیا

 

نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 15:33 توسط نیکان| |

اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری…

هیچ صدایی نخواهی شنید …

قلـــــــــــــــــبِ مـــــــــــــــــن طاقت این همه خوشبختی رو نداره….

نوشته شده در 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:43 توسط نیکان| |

نمی دانم کجایی

 

در وجودم نهفته شدی...

در بین دستانم...

در قلبم...

در گوشه چشمانم...

در آسمان ایمانم...

 

در کجا نشسته ایی

کنار ساحل آرامش من آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد

شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند

 

کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی

در بی خوابی هایم در شبهای  بی قراریم...

در متن تمام تنهاییم

چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب

 

تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی

در زیر پوست من

چه لطیف میجهی...

تو در فراسوی هر زمان

در هر جای این مکان

با منی...

طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار

تو خود منی...


 آسمان را یادت هست؟ . . . هنوز هم آسمان منی . . .

نوشته شده در 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:43 توسط نیکان| |

 

  برام هیچ حسی شبیه تو نیست

               کنار تو درگیر آرامشم

همین از تمام جهان کافیه

  همین که کنارت نفس میکشم

                برام هیچ حسی شبیه تو نیست

تو پایان هر جستجوی منی

    تماشای تو عین آرامشه

             تو زیباترین آرزوی منی

 منو از این عذاب رها نمیکنی

کنارمی به من نگاه نمیکنی

                      تمام قلب تو به من نمیرسه

     همین که فکرمی برای من بسه

 از این عادت با تو بودن هنوز

          ببین لحظه لحظم کنارت خوشه

 

همین عادت با تو بودن یه روز

 

 

 

 

 

اگه بی تو باشم منو میکشه

 

 

 

 یه وقتایی انقدر حالم بده

 

     که میپرسم از هر کسی حالتو

          یه روزایی حس میکنم پشت من

همه شهر میگرده دنبال تو

    منو از این عذاب رها نمیکنی

 کنارمی به من نگاه نمیکنی

                     تمام قلب تو به من نمیرسه

همین که فکرمی برای من بسه

 


نوشته شده در 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:43 توسط نیکان| |

دلم درگیر چشماته ، عجب حال خوشی دارم

عجب رویای شیرینی ، دیگه تنهات نمیذارم

کسی هیچ وقت نمی دونه چه سازی میزنه دنیا

نمیدونم چی شد دیروز ، نمیدونی تــو از فردا


بزن جونم که مجنونم ، نباشی من نمی تونم

که باشه توی این قلبم کسی ، خانـــوم و خاتــونــم

دیگه دیره داره میره ، پیش چشمات دلم گیره

قسم به ناز اون چشمات ، دل من بی تو میمیره ...


تــو پروازی و آوازی ، تــو احساسِ همین سازی

قسم به ناز اون چشمات ، داری دنیامو میسازی

از احساسِ منِ عاشق نمیذارم که برگردی

که تو این بازیِ ساده منو از من جدا کردی

 

عشــــق تصادفـــــ را دوستـــــ دارد و ســـرنوشـــــت ...جدایــ ــ ــی را ... !

نوشته شده در 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:43 توسط نیکان| |

با خودم عهد بستم

بار دیگر که تورا دیدم

بگویم از تو دلگیرم.....

ولی

باز تو را دیدم و گفتم :

بی تو میمیرم

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:43 توسط نیکان| |

گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟

گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟

گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟

گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟

گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟

نوشته شده در 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:43 توسط نیکان| |

عروسی مان خوب برگزار شد…
حالا در خانه خودمان نشسته ایم و این اولین شب آرامش ماست…
هنوز لباس عروس و کت شلوار دامادی بر تن مان است…
خسته ایم و این شیرین ترین خستگی دنیاست که پس از سال ها به هم رسیده ایم…
با همان لباس عروس برمیخیزد و ۲ نخ سیگار میاورد و روی پاهایم مینشیند…
یکی بر لب من و دیگری بر لب او
چشم هایمان میخندد…
میدانیم امشب چه خبر است و این هم… شیرین ترین سیگار دنیا خواهد شد..
چشم در چشم، دست در دست و چند پک عمیق… و فضای خانه مه آلود میشود…
ناگاه لای انگشتانم داغ میشود و از این رویای شیرین بیرون می آیم…
یادم می آید تو سال هاست که رفته ای بی معرفت… و من هنوز با هر نخ سیگار غرق رویای تو می شوم…

نوشته شده در 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:43 توسط نیکان| |

بگذار بخوابم من .. خسته ام ز بیداری

نوشته شده در 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:43 توسط نیکان| |

تعجب نکن اگر شعر تازه ای برای تو 

 

 

 

 

نمی نویسم !

هیچ مدادی ، وقتی وقتی خیس میشود … نمی نویسد . . .

 

 

نوشته شده در 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:43 توسط نیکان| |

منو حالا نوازش کن

 

                         همین حالا که تب کردم

 اگر لمسم کـنـی شـایـد

                         به دنیای تـو بــر گـردم ... 

 

نوشته شده در 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:43 توسط نیکان| |


Power By: LoxBlog.Com